سوگند خانم سوگند خانم ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

سوگند عزیز بابایی

روز اول مهر

سلام  من روز اول مهر از خواب بیدار شدم سر و صدایی من را به تفکر وادار کرد که چند سال دیگر اگر انشالله زنده بودم شاهد به مدرسه رفتن سوگند عزیز خواهم بود او در حال حاضر 6 ماه از عمر خود را سپری کرده است و باید چند سال دیگر نیز طول بکشد تا به مدرسه برود امروز من همراه خواهر بزرگ سوگند یعنی نیایش به مدرسه رفتیم سال خوبی را شروع کردیم امید وارم که من معلم خوبی برای دانش اموزان خودم باشم و نیایش هم موفق باشد در ضمن امروز اول مهر سال روز تولد من هم بود امید وارم خدا وند به من سلامتی بدهد . با تشکر  بابای سوگند
13 مهر 1391

سوگند و ماه رمضان

سلام  چند روز از ماه مبارک رمضان گذشته بود  مامان سوگند روزه می گرفت روز ها توان شیر دادن به  سوگند را نداشت من به او گفتم که به دکتر مشورت کن که دکتر گفت برای سلامتی سوگند بهتر است روزه  نگیرید من فرا رسیدن  عید فطر را به شما تبریک  می گویم   
27 مرداد 1391

بدون عنوان

سلام امروز روز پدر است من این  روز را به شما پدران عزیز  تبریک می گویم دخترانم امروز که روز پدر بود برایم یک کیک همرا با کادو های زیبای و ساده خودشان که سرشار از مهر و صداقت بود به من هدیه کردند من به انان افتخار می کنم امیدوارم که همیشه  سلامت باشند . ...
15 خرداد 1391

روز مادر

سلام  فردا روز مادر من از  طرف سوگند به مادر مهربانش  و مادر بزرگ هایش این روز را تبریک عرض می کنم امید وارم که همیشه سلامت باشند .  البته همیشه روز مادر است زیرا پیامبر اسلام : فرمودند بهشت زیر پای مادران است و یا یکی از بزرگان فرمودند:  از دامن زن مرد به معراج می رود. یادم از داستان بایزید بسطامی امد که از او پرسیدند که چگونه به این مقام عرفانی رسیدی فرمود شبی خفته بودم مادرم صدا زد  مرا و فرمود که برایم اب بیاور من در ان شب سرد  رفتم و اب اوردم دیدم مادر خوابیده است دلم نیامد او را بیدار  کنم در منار او ایستادم تا دو باره بیدار شود در نزدیکی صبح بیدار شد دید من کاسه اب را بر دست دارم او در...
22 ارديبهشت 1391

سفر به وطن پدری و اولین مسافرت سو گند

سلام روز دوشنبه وقتی از سر کار امدم به من گفتند که باید برای چند روز از محل زندگی خود مان خارج شویم و به مسافرت برویم من هم قبول کردم و راهی سفر شدیم در راه مشکل خاصی نبود و به مسافرت رفتیم سو گند در طول مسافرت بیشتر خواب بود تا اینکه پس از 6 ساعت به شهر محل تولدم رسیدم اخر برای اولین بار بود که سوگند وارد شهر ما می شد من شروع باران را که هم زمان با ورود ما شروع شده بود به فال نیک گرفتم زیرا چند وقت بود که در شهر ما باران  نیامده بود .
9 ارديبهشت 1391

خواب ...خواب ....خواب .....؟

سلام :  دخترم امروز گریه  هایت کم بود و  به گفته مادرت خواب راحت داشتی چند بار خواهرت خواست تورا از خواب بیدار کند و با تو حرف بزند که من او را قانع کردم و او از این کار منصرف شد و رفت با عروسک های خود بازی کرد .    
23 فروردين 1391